Nobody Knows

Everything is changed

Nobody Knows

Everything is changed

سلام ای مهربانتر از نسیم ای بهترین همدرد

ای که یادت خوانی از عشق و غزل در سینه ام گسترد



اگر جویای احوال منی با گریه باید گفت:

ملالی نیست غیر از دوریت در این هوای سرد



همیشه از خود می پرسم از وقتی که تو رفتی

چگونه می شود با انتظار دیدنت سر کرد؟



بخوان از بارش یکریز چشمانم که بعد از تو

چه ها این روزگار زخم خورده بر سرم اورد



همیشه شاد و خندان باشی, اما کاش می دیدی

چگونه با خود می کشم دلی خسته سری پر درد



خداحافظ ! ولیکن اخرین حرف دلم این است

که خواهش می کنم یک بار دیگر پیش من برگرد

به تو می اندیشم,عطر محبتت در قلبم جاری می شود اشک می شکفد در زلال چشمانم

به تو می اندیشم و رها می شوم از هر انچه زنجیر ناپیداست بر بالهای ارزویم.

به تو می اندیشم وجودم شوق وجودت را لبریز می سازد در استانه ی حنجره ام...به تو می اندیشم بار الهی معشوق جاودانه...معبود هجران دیده...به تو می اندیشم روحم با حلاوتی پر نشاط در هم می امیزد, نفسم تنگ می شود در این سینه ی گر گرفته از لهیب عشقت.

خدایم خدایم...جاری می شوم در لفاف نرم و ارام مواج یادت, پر می زند اندیشه هایم در هوای اهورائی بارگاهت...

شکوه نگاهت خرد می کند شکنندگی استخوانهای این جسم نحیف را, عصیان روحم را دامن می زند در این وادی اسارت.

به تو می اندیشم و از همیشه بهترم به توکه می اندیشم گوئی در جهانی دیگرم..

*************************************************************************

خدای من می خواهم بنویسم از ان لحظه که جریان سیال زندگی در وجودم جاری می شود با تک تک ذره های وجودم زنده بودن را لمس می کنم طعم طراوت را می چشم , ارامش را رنگ می زنم با افکارم...

خدای من معبود جاودانه ام

انوار تسلی بخشت را از من جدا مکن انهنگام که پرده های تیره و مات ناامیدی جلوی دیدگانم فرو می افتند و مرا به درون ظلمات غم فرو می برند.

یادت را بگذار همچون نسیم خوش عطر صبحگاه جاری شود در گوشه و کنار تنهائی ام .

پروردگار نور و عشق الهه ی امید و زیبائی, به من بیاموز چگونه جاری سازم این شوق بودن را در جاری لحظات.

خدایم بگذار اوج احساساتم را تنها به درگاه ابدیت تو رهنمون شوم...خدایا مرا دریاب.
**************************************************************************
شوق زندگی در رگهایمان جاریست هر چند گه گاه سرد می شود از جوشش, لطافت پر شاپرک لمس کردنیست هر چند می پرد از روی سطح افکارت نا گها نی.

مهربانی های ناکرده زیاد است هر چند دستانمان را زنجیر غرور و قلبمان را محبوس خود خواهی کرده باشیم.شکرانه ها بسیارند برای سجود,هر چند ازیاد می رودهر از گاه صدای اذان گل در گوش بلبل...

ببینیم و نبندیم چشمهایمان را روی انوار شاد و گرم افتاب هر روز,اسمان ابی هنوز هم نقش و نگار می زند برایت, سفید و لاجوردی, نگاهت را دریغ مدار از این گنبد الهی,سلام مرا هم به خدا برسان گه گاه...
****************************************************************************
ین چه زجریست که همه را می بینم جز تو؟

این چه حکمیست که من باید بدون حضور تو این مسیر را که فقط یک بار طی می کنم ، سپری شود؟ با حسرت......

باز هم باران !

آه ، باز هم باران.....

گفتند هنگام باران ، دعا مستجاب می شود ، باور کن هر بار صاحب آسمان را به نامت صدا زدم ، اما صدایت را نشنیدم....

هر هفته روسری سیاه من سفره ی دل تو می شود ! و تو نازنین برای من حقیر گریه می کنی و من هر شب جمعه قول عمل متفاوت به تو می دهم و هر هفته دریغ از هفته پیش....

باشد! نه دیدمت و نه صدایت را شنیدم، می بویم تا بجویمت، ترسم از اینکه وقتی یافتمت آشناترین باشی......



اگر حجاب ظهورت وجود پست من است

دعا کن که بمیرم ، چرا نمی آیی....
*************************************************************************.